شیخ و ریزگرد های عربی!
 
درباره وبلاگ


هیچیم و چیزی کم ما نیستیم از اهل این عالم که می بینید وز اهل عالم های دیگر هم.ا یعنی چه؟ پس اهل کجا هستیم؟ از اهل عالم هیچیم و چیزی کم غم نیز چون شادی برای خود خدایی ،عالمی دارد پس زنده باش مثل شادی غم ما دوستدار سایه های تیره هم هستیم و مثل عاشق مثل پروانه اهل نماز شعله و شبنم اما هیچیم و چیزی کم رفتم فراز بام خانه ، سخت لازم بود شب بود و مظلم بود و ظالم بود آنجا چراغ افروختم،اطراف روشن شد و پشه ها و سوسکها بسیار دیدم که اینک روشنایی خرده خواهد شد کشتم اسیر بی مروت زرده خواهد شد باغ شبم افسرده چون خون مرده خواهد شد خاموش کردم روشنایی را و پشه ها و سوسکها رفتند غم رفت ، شادی رفت و هول و حسرت ترک من گفتند ... از بام پایین آمدم آرام همراه با مشتی غم و شادی وبا گروهی زخم ها و عده ای مرهم گفتیم بنشینم نزدیک سالی مهلتش یک دم مثل ظهور اولین پرتو مثل غروب آخرین عیسای بن مریم مثل نگاه غمگنانه ما مثل بچه آدم آنگه نشستیم و بی خوبی خوب فهمیدیم باز آن چراغ روز و شب خامش تر از تاریک هیچیم و چیزی کم. ایمیل نشریه: hich.urmiauni@yahoo.com hich.urmiauni@gmail.com
آخرین مطالب
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 20
بازدید دیروز : 12
بازدید هفته : 41
بازدید ماه : 41
بازدید کل : 25284
تعداد مطالب : 30
تعداد نظرات : 76
تعداد آنلاین : 1

نشریه ی دانشجویی هیچ
ما از عالم هیچیم و چیزی کم




 

شیخ را گفتند...
شیخ ما (قدس سره) سوار بر مرکب خویش همراه اهل خانه به دل صحرا زد تا سیزده رو بدر کند و نحسی ان را نثار بدخواهان و کینه توزان نماید.هوا بنا برگزارشات پیشگویان بس صاف و دلنشین توصیف شده بود.اما آسمان سرخ بود و هوایی داشت بنام شرجی؛دخت شیخ بنا بر عادت مرسومش گفت:
-پدر جان همین جا اتراق نماییم .خسته شدیم دیگر.همه جا همین گونه است.
-شیخ پاسخ داد:باز آن زبان دو گزی ات را بیرون آوردی؟جلو تر می رویم که آنجا هوا خوش تر است.
-دخت وی گفت:پدر جان چرا خودت را به کوچه پس کوچه های علی چپ زده ای؟مگر نمی دانی سبب هوا ورود ریزگرد های عربی است که از بلاد عراق و عربستان مهمان ما شده اند.این گرد و غبار در سال های اخیر همیشه ما را مورد لطف قرار داده اند.
-(شیخ):پس چرا پیش گویان چیزی نگفتند؟هان؟چرا سبسطه می کنی؟حتما می خواهی بگویی به آنها گفته شده اوضاع هوا را وارونه جلوه دهند؟هان؟حتما می خواهی بگویی ارایه آمار دما در شهرهای گرم هم دروغ است،هان؟یعنی می خواهی بگویی در آن شهر ها عمدا میگویند دما 49 درجه است تا مبادا ادارات تعطیل شوند؟یا قصد داری بگویی دما همیشه بیشتر از 50 درجه بوده؟ای گیس بریده!!!!!!!!!
-(دخت):ببین پدر جان!منظور من اینها نبود.ولی اگر شما بگویید این اتفاقات نیافتاده مردم متوجه نمی شوند که هوا گرم است؟یا گرد و غبار در هوا پراکنده است؟خیر!!!پدر جان !!مردم می بینند.شما چون هوادار حاکمید می خواهید ورود این گرد و غبار که نتیجه عدم رسیدگی دولت بوده را به گردن یک سری چیز های دیگر بیاندازید.
-(شیخ):بله دیگر،باز هم کاسه کوزه بر سر دولت ما شکسته شد.باز تقی به توقی خورد و دولت مسبب آن شد.اخر نمک نشناس به دولت چه ربطی دارد؟دولت می تواند جلوی طوفان های صحرایی را بگیرد؟نعوذبالله می خواهی بگویی دولت به مقابله با قضا و قدر الهی بپردازد؟برو توبه کن دختر!مرا این همه زجر نده!!!!!!!!!
-(دخت):نه خیر پدر جان ،شما ملتفت نیستید،چرا در سال های پیشین این اتفاق نیفتاد؟چون که سازمان محیط زیست حاکم پیشین اقدامات مناسبی برای تثبیت شن های عربی انجام داده و هزینه ای را به کشور های مجاور پرداخت کرده بود.حال این پول پرداخت نشده و این شده که نیمی از ولایات سرزمینمان در گرد و خاک زندگی میکنند.
-(شیخ):یعنی میگویی پول بدهیم آنها حالشو ببرن؟خوشم باشه والا!می گویی باج بدهیم؟از پول یارانه مردم بزنیم و به کشور های مجاور بدهیم؟اصلا بدهیم که چه بشود؟گرد و خاک نیاید؟بگذار بیاید!اصلا خوش آمدند،مهمان حبیب خداست. 
-(دخت):پدر جان من!!!آن ها که بیشتر از این پول را از ما می ستانند ،خب حداقل این یک مورد را مطالبه کنید!جای دوری نمی رود.اصلا سه هزار میلیاردی که قرار است در آینده اختلاس شود را برای همین کار مصرف کنید!چیزی هم باقی می ماند برای امور دیگر!!!
-(شیخ):بحث من و تو فایده ای ندارد،تو سرت نمی شود که اوضاع از چه قرار است،دهنت بوی شیر می دهد هنوز!برو هنوز یک سری چیزها رو نمی فهمی!
-(دخت):پدر جان، من به مکتب خانه ی آموزش عالی می روم،می فهمم چه می گویم.
-(شیخ):حتما می خواهی به خودت بگویی مکتب جو!!!برو دست از سرمان بر دار شما اگر آدم حساب می شدید اسمتان را صدا می زنند نه این که شما را صدا می زنند:((دانشجو یا مکتب جو...)) .این ها همه برای دلخوشی شماست وگرنه شما را چه به این حرفها؟
-(دخت):متاسفم ما قشر فرهیخته جامعه ایم چرا صدای ما را نمی شنوید...
-(پسر شیخ):بس است دیگر ،کلافه کردید مارا!می گذارید این مرغ های یارانه ای و سیب چینی را بخوریم یا نه؟چکار دارید به این حرف ها؟هزار بار گفتم بگذارید از اداره چند بلیط مجانی آنتالیا بگیرم آن هم با هزینه ی سفر، تا این همه از هوای بد وخاکی دم نزنید؟
-شیخ(رضی الله عنهُ) نعره ای بر سر پسرش کشید و گفت:تو هم که حرف این فریب خورده فرنگی مآب را میزنی.تو که نان حاکم را می خوری چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خیلی خب! قرار بود برای وساطت کار تو پیش خواجه عماد بروم ولی خودت نخواستی!!!!!!
 -پسر بی درنگ گفت:اصلا هوا خیلی هم  خوب است ، همشیره،تو هم اگر ناراحتی برو یه فکری به حال خودت بکن.من که چنین هوایی را تا کنون ندیده ام.آنتالیا کیلویی چند؟؟؟؟؟؟ولوله آباد با هوای خاکی خودمان خوش است.
-شیخ گفت :آهان این شد!!!!!!!بیا دخترجان سمج!از برادرت بیاموز رسم ادب را!!!
-(دخت):بله !ادب را از ایشان به رسم لقمان می آموزم.


نظرات شما عزیزان:

حمید
ساعت11:47---19 فروردين 1391
مطلب جالبی بود آقا میلاد.
کاره خودت بود؟


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:طنز, :: 16:5 ::  نويسنده : admin